پادشاه فصل ها
مادرم منو تو این فصل به دنیا دعوت کرد واسه همینم این فصل و دوست دارم. و باز هم فکر کنم واسه همینم هست که من واقعا دختری پاییزی ام. مامانم منتظر یه پسر بوده ولی به جاش من اومدم و مامانم برای پسر هنوز باید سه سالی صبر میکرد. یه بار ازش پرسیدم که چر فقط منو تو پاییز به دنیا آورده؟ گفت اه تو هم چی میگی دختر..زشته این حرفها. ولی من تو آخرین شبهای یه پاییز سرد به دنیا اومدم وقتی برف زمین و سفید پوش کرده بود. تو خونه جدید دنیا اومدم. خونه ای که بیست سال توش زندگی کردم. خونه ای که سه اتاق داشت با یه حیط بزرگ و یه ایوون که رو به حیاط همسایه بود و همسایه همیشه شاکی از اینکه بچه هاتون میان رو ایوون به سنجابای ما خیره میشن. منو میگفت. آره من به ...
نویسنده :
شیوا
17:18