تفلد بازی
بیست و شش سال پیش چنین روزی، دختر کوچولوی تپلی با موهای فرفری و بور در غربی ترین نطقه ایران در یک شب سرد و برفی به دنیا آمد. پدر و مادر دخترک منتظر اومدن پسر بودند ولی با یه دخمل مو فرفری لُپ قرمزی سوربرایز شدن.
پریروز الناز اس زد که کی وقت داری بریم بیرون؟ منم گفتم نمیدونم چرا دل بیرون رفتن ندارم اگه میشه فردا وقت دارم بیا خونمون. النازم دیروز ساعت 11 اومد و با کادوهاش منو سورپرایز کرد که مثل هر سال تولد منو یادشه . تولدمو تبریک گفت. و دیروز تا حدودای ساعت 5 کلی گفتیم و خندیدیم و چقد گفتم که جاش کنار من همیشه تو دانشگاه خالیه راجع به استادامون حرف زدیم راجع به برنامه هام بعد تموم شدن درسم و خیلی چیزای دیگه و در کل روز خوبی داشتیم.
شبش همسری اومد و کیک کوچولو گرفته بود و تولدمو بازم تبریک گفت. و اومدیم نشستیم جشن دونفرمون شروع شد. و مثلا خواست خوشحالم کنه اما تا گفتم میخوام هفته دیگه برم خونه خواهرم خیلی شیک و مجلسی جشنمون و به هم زد و صداشو برد بالا و منم قشنگ سکوت کردم و نه کیکی خوردیم نه چیزی و رفتم خوابیدم فقط یادمه ساعت ۱۲ پاشدم رفتم مسواک زدم و باز رفتم خوابیدم. فقط میدونم این آدم عادت به خوشی و شادی نداره. و اینطوری بود که اقای همسر عزیزم جشن منو و زحمت خودشو بر باد داد.
نمیدونم سال دیگه این موقع کجام و چکار میکنم اما از خدا میخوام و طبق معمول هر سال آرزو میکنم مامان شده باشم. و نی نی خوشگلم که خیلی زود منو تنها گذاشتی مثل همیشه بهت میگم مامانی هر جا که رفتی خدانگهدار اون ور دنیا که رفتی خدانگهدار.
خب این هم از تولد امسال.