زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 18 سال و 14 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

درس آخر

1393/9/24 9:30
نویسنده : شیوا
258 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز حس عجیبی داشتم. از همون حسایی که وقتی بین موندن و رفتن گیر کردی و نمیدونی چکار کنی. حسهای لحظه خداحافظی. دیروز آخرین کلاسهای درسم و تو دانشگاه گذروندم. از صبح ساعت 8 تا ساعت 6 غروب کلاس داشتیم. آخرینها زیاد هم خوب نیستن. حس اینکه دیگه تکراری وجود نداره و این آخرین روزیه که تو روی این صندلی های چوبی دسته دار نشستی یه جور خاص غریبه. البته خوشی های خودشم داره. اینکه دیگه لازم نیست صبح تا شب نگران امتحان میانترمت باشی که 200 صفحه است و تشریحیه و تازه اینکه همه اش هم کتابه نه جزوه و به زبان انگلیسی تخصصی و صقیلی نوشته شده. و یا نگران 4 تا class observation که دکتر "غ" گفته بنویسید و فقط هم 2 نمره داره، و یا نگران "text book evaluation" نوشتن ابشی و یا "research project" های دکتر "ص". آره این خوبی ها رو هم داره.

دکتر "م" دیروز به همه کلاس ادکلن رد بیشتر از همه به "م" زد و "م" هم حسابی عصبانی شده بود از این کار دکتر. و کلی غر زد و فایده نداشت. ادکلنش مردانه بود و بوی خیلی تلخی داشت. بعد دکتر گفت این ادکلن و 300 تومن گرفتمها فکر نکنید زا این ادکلن الکی هاست. سکوت دکتر تا ساعت یه ربع به یازده ما رو نگه داشت و از اون ور خانم دکتر "س" منتظر ما بود. زنگ ید به یکی از بچه ها که چرا نیومدین کلاس. اونم گفت استاد ما کلاس دکتر "م" هستیم و و دکتر زود با چاپلوسی گوشی از همکلاسیمون گرفت و گفت سلام خانم دکتر ارادتمندیم. خانم دکتر الان تموم میشیم (عجب رویی داشت ها) خلاصه خانم دکتر برگشته بود دفترش و کلاس برگزار نکرد برامون. ماهم رفتیم دفترش و ازش در مورد امتحان فاینال پرسیدیم و من برگشتم خونه نهار بخورم. بعد نهار برگشتم و ساعت 2 کلاس دکتر"س" بودم. اون کلاسم بد نبود این اواخر بیشتر بحثای جامعه شناسی زبانی بود و جالب بودند بحثها ولی جالبتر اینکه محدثه ای که تا چند روز قبل فکر و ذکرش دکتری و ادامه تحصیل و مقاله و درس بود الان حتی سرکلاس هم جلوی استاد تبلتش و باز کرده بود و به عکسهای نامزدش نگاه میکرد و لبخند میزد و بعد هم با حالتی که انگار کتابشو بغل کرده تبلتشو بغل میکرد و بیخیال ظاهار به توضیحات استاد گوش میداد. و خلاصه که اونم رفت تو عالم خودش. بعد هم که کلاس دکتر "غ" و کارگاه "م" که برگزرار کرد.

این ترم اصلا درسامو نخوندم و نمیدونم میتونم پاس کنم همه درسا و یا نه؟ چون وطل ترم هیچی نخوندم. خدا به خیر بگذرونه.

23 دی امتحانام تموم میشه و از اون روز اگه خدا بخواد میخوام برم باشگاه و یه کلاس اموزش بافتنی. دلم میخواد خودم و سرگرم کنم. ببینم چی میشه شایدم هیچ کدومو موفق نشدم برم. معلوم نیست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)