*کلاف*
یاد آن شرلی افتادم. وقتایی که سردرگم میشد و احساس تنهایی میکرد. نمیدونم من این روزها بیشتر به آدمها توجه میکنم یا آدمهای دور برم هستند که واقعا بی توجه شدند؟
اساس وقتی تو آدم یباشی که به اطرافیانت توجه زیاد نشون بدی اونا بهت بی توجه میشن. اصلا همیشه باید تعادل رعایت بشه تا تو قربانی نباشی. مثلا وقتی تو اونقدر به رفتار و افکار دوستات و خانواده ات نسبت به خودت اهمیت بدی اونا دیگه یواش یواش نسبت بهت بی توجه میشن و تو تنها میمونی. مثلا وقتی تو زود زود به مامانت خواهرت براردت زنگ بزنی و حالشونو بپرسی دیگه اونا یادشون میره که تو هم نیاز داری بهت توجه کنن و محبت. دیگه انگار تویی و یک رابطه فیکس. که تو اون فقط تو شروع کننده ای که اگه بعد ده روز هم بهشون زنگ نزنی انگار نه انگار.
این روزها این حال و روز منه. ساعتها منتظر یمشم ببینم کی بهم زنگ میزنه.ببینم من و وجودم تو این دنیا برای کی مهمه؟ ببینم آیا کسی دلتنگ من میشه؟ ولی نه..یه ماه هم به هیچ کدومشون زنگ نزدم ولی هیچ کدومشون سراغی از این دل تنها نگرفتن.
شاید من مردم و خودم خبر ندارم. شاید من اونقدر آدم بدی بودم که کسی دلش براش من تنگ نمیشه. این روزا از خودم بدم میاد. از سکوت دوستان در مقابل حرف زدنم بدم میاد. از تنهایی خودم..از اینکه درست شب امتحان برام مهمون اومد...ازاینکه چند ساله من مردم و کسی به فکر م نیست بدم میاد.
چرا؟؟؟؟؟؟؟
چرای این ماجرا برام مهمه. چرای اینکه من اینقدر دور شدم برام مهمه.
چرای اینکه هیچ کس به من اهمیت نمیده برام مهمه.
ولی دلم میخواد از همه این مردم دور شم. و سعی میکنم دیگه تا مدت زیادی به کسی زنگ نزنم و پیام هم ندم. ببینم یادشون میفته که منم زنده ام و هستم و نیاز به محبت.