حقیقت حال من
سخته که خودتو مرده متحرک ببینی سخته زندگی بدون شوق و امید و خواستن. زندگی که توش امیدی به رسیدن به خواسته هات نباشه. وقتی به جایی میرسی که دیگه مطمئنی نمیرسی اون روز روز مرگ روحه. روزی که دیگه فقط یه جسمی که میای و میری و هیچ هدفی نداری. هیچ نقطه روشنی اون ته ته ها نمیبینی. دیشب اینا رو به همسر میگفتم دیدم که موقع این حرفای من به سختی قهوه اشو قورت داد گفت منم اینطوریم گفت زندگی برام شده یه کار روزانه به روز زندگی میکنم. گفت من ناراحتم از اینکه در استانه ورود به چهل سالگی هنوز پدر نشدم گفت پسرعموم که هم سنمه داره بابابزرگ میشه اما من... گفتم با اینکه دیگه کمتر بهش فکر میکنم اما وقتی همه خونه بابات جمع هستن و هر کدوم سرش با بچه اش گرمه من آتیش میگیرم. گفت میددنم اما از من کاری دیگه نمیاد. راست میگه هر کاری لازم بود کردیم دیگه چیزی نمونده دیگه با وجود بدهی ها خرج روزانه مون و به سختی میکشیم و ماه قبل وسط ماه بی پول موندیم و از یه دوستش قرض گرفتیم وقتی اس ام اسی ازش پرسید میتونی تا سر برج اینقد قرض بدی گفت اره عصر میریزم گفت فقط اینم شماره کارتم برا برگردوندن پول!!!!