من چم شد،
نمیدونم چم شد یه دفعه که حرفایی رو بهش گفتم که نباید! حرفایی که هشت سال پیش اخرین بار به زبون اورده بودم وقتی هنوز دختر بچه بودم! امروز بعد فکر کردن به حرفای دیشبش عصبی شدم چون تمام دیشب و سکوت کرده بودم. امروز اوتقدر حرفای بدی گفتم که خودمم برام عجیبه اینها از زبون من گفته شده باشه. حرفایی در مورد جدایی در مود نازاییش در مورد سختیایی که به خاطرش کشیدم و در مورد بدی های خانوادش. اما الان پشیمونم و اصلا نمیدونم اون حرفا رو چطور گفتم. اما من در کل از غرور همسر به ستوه اومدم نه از چیز دیگه. غرورش دیگه کاسه صبرمو لبریز کرده. همین. اما نباید حرفی از کلمه ممنوعه جدایی میزدم من ازاین کلمه استفاده نکرده بودم باهاش. اما الان که گفتم پشیمونم. چون هرکز دلم نمیخواست این حرفو بزنم و این حرف گفتنش خوب نیست و تبعات بدی داره.
خب منم مریضم حالم خوب نیست.
فعلا که حالم گرفته است.