زندگی من
هیچ راهی نداره؟ هیچ درمانی؟
نه
چطور این همه سال متوجه بلندی این روکش دندان نشدید؟
نمیدونم
فقط باید مراعات کنید که بدتر نشه!
این بدترین جمله ایه که میشه به یه زن مریض 29 ساله گفت!
و من تمام راه رو گریه میکنم اشک میریزم. تمام کوچه خان بابا خان رو با اشک طی میکنم. تو تاکسی اشک میریزم. به همسر اس میزنم و اونو مسبب این بدبختی میدونم. اونم مثل همیشه منو. بهش میگم من به کدوم دردم توجه کنم؟
میام و فکر میکنم که رفتنیم اونم نه دیر بلکه تو جوونی. میگم کاش میتونستم به یکی بگم. تلفن و برمیدارم که به خواهرم بگم اما نه. به مامانم. اونم نه ولش کن جه اهمیتی داره که من زود بمیرم یا دیر.
میگم تا فرصت دارم کاری بکنم. بعد از ظهر که دوباره میرم دکتر میگم خانم دکتر واقعا هیچ راهی نداره؟ میگه عزیزمن باید اون موقع این فکو جا مینداختن. آتیش میگیرم. اون موقع به همسرکه میگفتم میگفت هیچی نیست. حالم از این جمله اش به هم میخوره. آینده مو زندگیمو حوونیمو تباه کرد این جمله اش.
زندگی..جوونی.. عمر. بچه.. آرامش....همه رفتن.. یعنی نیامده رفتن...این عادلانه است؟؟
خدایا بهم کمک کن تورو به ذات مهربونت قسم میدم به بزرگیت به احدیتت قسم میدم کمکم کن. جز تو کسی و ندارم. برام معجزه کن.
حالم داغونه.