زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 18 سال و 7 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

مرددم

1394/9/4 14:08
نویسنده : شیوا
300 بازدید
اشتراک گذاری

یه وقتایی هست که رویاهایی داری، دوست داری بهشون برسی. دوست داری مادر شی، یا دوست داری یه زندگی نسبتا خوب داشته باشی. تلاش میکنی بهشون برسی و به هر دلیلی موفق نمیشی، اما این به این معنی نیست که به زندگی کس دیگه ای حسادت کنی. هر چقدر هم به قضاوت دیگران اهمیت ندی باز کمی اذیت میشی گاهی هم خیلی. مثلا وقتی خودت خیلی تلاش کردی و نرسیدی از همه چیزت زدی و چیزی و که میخوای به دست نیاوردی، بعد میشنوی یکی که درامد چندانی نداره و کلی هم اهل ریخت و پاشه خیلی زود کلی پیشرفت کرده و زندگی بسیار خوبی داره تعجب میکنی و کسی که اون خبر و به شما رسونده قضاوت میکنه به اینکه شما حسودین. اما اینو مستقیم نمیگه. بلکه برمیگرده با لبخندی به پهنای صورتش میگه من اصلا حسود نیستم!!!!  این حرفش عین یه چاقو رو قلبم بود.

من چرا باید به بقیه حسادت کنم؟ شاید تو اوج دوران بدبیاری هام و تو اوج شبهای اشک و ناراحتیم خودمو با بقیه مقایسه کنم اما مدتی که میگذره من میمونم و تنهایی های خودم و خلوتم با خدا. سر تسلیم فرو میارم به خواست خدا. خدا نخواسته. خدا نداده به من. مگه راهی جز قبولش هست؟! من شاید گاهی ناشکری میکنم. اما در نهایت راضی ام به رضای خدا. من دست از رویاهام کشیدم.شاید کمتر کسی مثل من باشه برای همین لیلا خیلی راحت منو متهم به حسادت میکنه. من با تمام شدت عشق و علاقم به بچه میتونم ازش دست بکشم چون در واقع وقتی راهی نیست امتحان نکرده باشم دیگه جز تسلیم چی میمونه؟ 

منم دوست داشتم تو اوج جوونیم خودم و مادر ببینم. همه کاری هم کردم. گاهی که دوستی میاد برام کامنت میذاره که این راه هم امتحان کن خبر ندارن که هر راهکاری که لطف میکنن و بهم میگم و امتحان کردم قبلا، خبر ندارن که از ابتدایی ترین کار تا پیشرفته ترین درمان برام تکراریه. اما تمام این رفتنها و رویاها و نرسیدن ها به این معنی نیست به زنی که به محض اراده کردن مادر میشه حسودی کنم. زندگی بهم یاد داد که با یه نگاه کلی میتونم ببینم تنهای تنها هم نیستم تو این دنیا، هستن کسایی که تو اوج جوونی گرفتار مریضی یا هزار جور بلا شدن. منم یکی مثل اونا. خب زندگی که قرار نیست به همه روی خوش نشون بده. 

امشب که میریم خونه لیلا تصمیم دارم بهش بگم شاید سربسته گفتم. اما نمیتونم اجازه بدم راحت قضاوتم کنه.

پسندها (4)

نظرات (4)

ویدا مامان یاسین
4 آذر 94 14:48
گذری وبلاگتون و دیدم اکثر پستاتون رو خوندم من یه مادرم با هزاران غم و حسرت منم یه روزی ارزوی بچه داشتم که با عملivfباردارشدم حاصلش شد یه کودک معلول دوست عریز شما راضی باش به رضای خدا مصلحتش اینه ایشالا روزی ارزوتون براورده میشه واستون دعا میکنم
شیوا
پاسخ
ویدا جان مرسی که کامنت گذاشتی. واقعا هم خدا خیر مطلقه و هیر مطلق نمیتونه چیزی جز خوبی برامون بخواد. قطعا انچه در طاهر برام ناخوشاینده در باطن خیر مطدقه.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
4 آذر 94 16:02
فدای سرت . یکمی سر خودت را بند کن. بهش فکر نکن. نمی تونی که همه را راضی نگه داری. تو خوشبختی . خودت خوب می دونی به غیر از بچه چه چیزهایی داری. تو تلاشت را کردی دیگه نتیجش با خدا . ولی خوب خودت را بدون بچه پیر نکن . خودت را اذیت نکن. بچه آدم را پیر می کنه تو نباید پیر بشی. زنعموی من هم بچه نداره و پیر هم نشده . من 6 ساله بودم که به عقد عموم در آمد و الآن 8 سال هست که خودم خونه دار هستم ولی زنعموم از من جوان تره . ناراحت نباش تو تنها مادر بی فرزند نیستی. از این جهت می گم که همه دخترها از همون بچگی مادر هستن . اول مادر عروسکهاشون و تا آخر مادر همسرشون. مواظب پسر کوچولوت باش. همسرت را از زندگی دلسرد نکن.
شیوا
پاسخ
نوع نگاهت به پدیده ها برام جالب و دوست داشتنیه مرضیه جان.مطالبت و میخونم و با خوندن شیرین کاریای سه گل پسر حالم خوب میشه. و البته ناگفته نماند دیشب تعریف شما بانوی سخت کوش و فهمیده رو به همسر میگفتم که چقدر خوب از عهده پرورش سه وروجک برمیایید.
مادر منتظر
4 آذر 94 18:49
سلام.توی وبم یه برنامه غذایی برای بارداری گذاشتم. دوست داشتین سربزنین
رقیه
6 آذر 94 19:48
عزیزم کافر همه را به کیش خویش بیند دیروز هم بهت گفتم همونیکه متهم به حسودی کرده تورو طاقت دیدن کوچکترین موفقیتت رو نداره بنظرم همچین ادمایی رو باید به خدا واگذار کرد .