زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 18 سال و 6 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

زنی که مادر نشد

1394/8/30 21:39
نویسنده : شیوا
843 بازدید
اشتراک گذاری

ده روز مونده به آغاز سی سالگیم. سالهاست این رور میگم سال دیگه این موقع من نی نی دارم. امسال نمیگم و امسال و همه سالها من شکی ندارم که من دیت خالی و با دامنی خزان زده به خواب ابدی میرم. اما همیشه بغض خواهم داشت. همیشه در دلم حسرت خواهد بود همیشه و همیشه هزاران اه در دلم شعله میکشه. من روزها میشینم و خیال میبافم. خیال های خاکستری و خشک شده به شاخه درخت ارزو. خیال میبافم که اگر مادر شده بودم الآن دخترم به مدرسه میرفت الان سالها بود باز به فکر بچه دوم و شایدم سوم بودم. یا اینکه هر روز درگیر درس و مشقش بودم. گاهی هم میبردمش یه گوشه و باهاش حرفای مادر و دخترونه میزدم.میگفتم بیا نازنینم. بیا باهم حرف بزنیم. شاید بهش یاد میدادم چطور تو شرایط مختلف واکنش مناسب نشون بده یا باهاش کار میکردم و بهش اجازه میدادم استعدادش شکوفا کنه.

من هنوزم باورم نمیشه. هنوزم میگم این من نیستم که این گوشه دنیا در سی سالگی تمام راههای مادرشدن و رفتم اما مادر نشدم. 

این منم که هنوز در حسرت حتی یه خونه ام که برای خودمون باشه. من خسته ام. خسته از مستاجری..خسته از درمان..خسته از نیش زبان مردم. خسته از خیلی چیزها...من لیاقت داشتم و نرسیدم. همه داراییمون خرج درمان بیهوده شد.

 

پسندها (3)

نظرات (4)

اورانوس
30 آبان 94 23:16
واقعا از خدا میخوام که بهتون صبر بده و آرزوتون زود زود محقق کنه
شیوا
پاسخ
مرسی عزیزم. همچنین.
ثمره
1 آذر 94 0:25
سلام شیوا جونم..تمام حرفاتو میفهمم ودرک میکنم...زندگی همیشه اینجوری نمیمونه در هرثانیه هزاران اتفاق قشنگ می افته،منتظر قشنگترین معجزه ی خدا باش،مطمئن باش به خواسته ات خواهی رسید فقط کمی صبر وتحمل اینقدر ناامیدانه حرف نزن منم چندماه دیگه سی ساله میشم منم مثل شما دوست داشتم درسن پایین مادر بشم ولی خدا نخواسته وهمیشه شاکرش هستم وهروقت صلاح دونست حتما نام مادررابرمن میگذارد ان شالله به تمام آرزوهای قشنگت برسی
شیوا
پاسخ
صبر کردم و میکنم چاره ای جز صبر نیست. اون بالای صفحه رو نگاه کنی متوجه صبرم میشید حتما. امیدوارم شما نیز حاجت روا شید.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
2 آذر 94 14:45
الهی فدای دلت بشم من هم خیلی دلم می گیره . هر کی یه جور امتحان میشه . منم زخمی زبال مردم هستم . هنوزم دیری نشده شاید اینم یه امتحانه. منم از مستأجری خسته شدم دوست دارم یه خونه متوسط داشتم باشم تو توش برای بچه هام همه چی درست کنم و بخرم اما هنوز داریم تلاش می کنیم . هیچوقت نا امید نباش چون ما خدا را داریم . از خدا هیچ چیز بعید نیست.
شیوا
پاسخ
مرضیه جان ممنون از همدردیتون. انشاالله به ارزوتون برسید. و به زودی تو خونه خودتون با بچه ها شادی کنید. من با خدا قرار گذاشتم که راضی ام که بچه بهم بده حتی اگه هیچ کدوم از ارزوهای دیگه ام براورده نشه مثل خونه و درامد خوب.
مژده
2 آذر 94 15:55
عزیزم چه قدر زیبا و با احساس مینویسی ناامید نباش عزیزم سی سالگی که سنی نیست گلم هنوز خیلی از سی ساله ها هنوز شوهرم نکردن چرا نیمه پر لیوان و نمیبینی مردم همیشه هرچه قدرم که عالی باشی حرف واسه زخم زبون دارند من خودم 4ساله ازدواج کردم خودمون فعلا بچه نمیخواهیم ولی مردم یه جوری حرف میزنند من خودم حس میکنم انگار بچه دار نمیشم
شیوا
پاسخ
انشاالله به زودی خبر خوش بارداریتو تو وبت میخونم.