زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 18 سال و 16 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

آخرین چهارشنبه سال با طعم رویان

1393/12/27 14:38
نویسنده : شیوا
218 بازدید
اشتراک گذاری

من و طاهر هر سال باید جوجه رنگی میخریدیم. یعنی اونقدر رو مغز مامان راه میرفتیم تا مجبور میشد برامون بخره. من همیشه صورتی و اون همیشه زرد. میاوردیمشون خونه و هر روز ساعتها مینشستیم و نگاهشون میکردیم و بهش ماکارونی و برنج میدادیم. چقدر ماکارونی دوست داشتن. اکثرا بعد دو هفته مریض میشدن و میمردن. یه بار جوجه دادشم زنده مون. بزرگ و چاق و چله شد. یه خروس بود. اخرای پاییز وزنش رسید به 8 کیلو و شد یه زرشک پلو با مرغ خوشمزه. اون سالها (20 سال پیش) تو شهر ما خیلیا مرغ نگه میداشتن. مامان تصمیم گرفت به خاطر ما هم شده دو تا مرغ محلی و یه خروس بخره. مرغا جوجه گذاشتن.  یکی از مرغا سالم و سرحال بود و هر روز تپلتر میشد اما اون یکی مرغ یه روز مریض افتاد و مرد. فقط هم یکی از جوجه هاش مونده بود. من و داداشم به زور اون جوجه یتیم رو میبردیم میذاشتیم بغل اون یکی مرغ. تا بلکه به فرزندی قبولش کنه. اما مرغه نوکش میزد. مرغه هیچ وقت اون جوجه رو قبول نکرد! مامان میگفت کمتر پیش میاد یه مرغی جوجه یه مرغ دیگه رو قبول کنه.

یکشنبه ظهر به سمت تهران حرکت کردیم. هوا ابری و سرد بود. نزدیکهای دریاچه رسیدیم اصلا دلم نمیخواست دریا و نگاه کنم چون همیشه با دیدن اون همه نمک حالم گرفته میشه. اما این بار دیدم دریاچه مون زنده شده. حس خوبی بهم دست میداد با دیدن زنده شدن این بستر زیبا. دریایی که مادر خیلیاست. باید زنده میشد و به اون همه موجود بی رمق جانی دوباره میداد. ما خیلی زود رسیدیم تهران. یعنی دقیقا 3 و نیم صبح رسیدیم.

و تهران پرهیاهو چه آرام به خواب رفته بود. رفتیم نزدیک هتل زنگ زدیم گفتن اگه الان بیایین و بخواین فردا صبح برین هزینه دو شب اقامت و باید پرداخت کنید. ما هم ترجیح دادیم تو ماشین بمونیم. اما همسر که خیلی خسته بود گفت بریم نزدیک مطب بمونیم تا ظهر و رفتیم. البته با وجود مخالفت من همسر رفت اونجا. همسر خیلی سردرگم بود. این روزها عجیب شده. خودشم نمیدونه چکار میکنه. حالش خیلی بدتر از منه. از اونجایی که دوست خوبم سارا گفته بود که اونجا تو طرحه. من گفتم خب اگه اینجا تو طرحه چطور بعد از مطب که تموم شدیم بیاییم بیرون؟ واسه همین از اونجا هم رفتیم. خلاصه الکی دور خودمون میچرخیدیم. که من اعصابم خراب شد و گفتم خواهش میکنم یه جا نگه دار من یه چرت کوچک بزنم. تا صبح ساعت 7 نزدیک یه پارک نگه داشتیم. من خوابیدم. اما وقتی بیدار شدم  همسر همینطور مثل مجسمه نشسته.

یعنی اون روز انگار ما رو انداخته باشن داخل یه پازل. نمیتونستیم راهمونو پیدا کنیم. گفتیم خب الان بریم هتل. اما پرسیدیم دیدیم هتل رزرو شده هم تو طرحه! واقعا شهر بی رحمی است تهران. خب همسر کافیه بی خواب باشه دیگه اصلا نباید روش حساب کرد. گفت خب میریم یه هتل پیدا میکنیم. من گفتم هر کاری دلت میخواد بکن. اصلا به من ربطی نداره. گفتم کجا؟ گفت الان پیدا میکنم تا یک ساعت و نیم ما دنبال هتل گشتیم. به هیچ جا نرسیدم. اخرش با هزار بدبختی رسیدیم هتل هما تو خدامی. گفتم هتل هما هم باید گرون باشه. گفت مثلا چند؟ گفتم مثلا شبی 400 یا 500. گفت نه. گفت اصلا به درک میرم میگیرم من دیگه اعصاب برام نمونده تو این شهر دور خودم بچرخم. رفت داخل. اتاق دونفره شبی 500 تومن. بود. با یه قیافه آویزون اومد بیرون. گفت خیلی گرونه. گفت چاره چیه. گفتم هرچی دلت میخواد. اصلا میخوای برگردیم شهرمون. گفت نه ماشین تو پارکینگ هتل پارک میکنیم و یه تاکسی میگیرم میریم همون هتل تو لاله زار. گفتم باشه. خلاصه رفتیم هتل وسایلمونو گذاشتیم و تاکسی گرفتیم رفتیم مطب. خیلی به موقع رسیدم مطب.

دکتر گفت با سابقه ای که شما داری نمیشه دیگه جنین سه روز یعنی embryo انتقال داد. بادی بلاستوسیت انتقال بدیم. اما قبلش باید دوباره همسرت این تست سمن آنالیز و بده و یه تست DNA FRAGMENTATION من گفتم خانم دکتر همسرم این تست و داده و نگاه کرد گفت نه این فقطAZF هستش. یادمه پارسال صد بار به همسر تاکید کردم که هر دو تست و بده. یعنی هم AZF و هم DNA FRAGMENTATION. اما همسر مثل همیشه اینم سرسری گرفت و الان باز دوباره باید تست میدادیم.  چیزی هم که برای اولین بار شنیدم این بود که دکتر گفت تو آزمایشاتت TSH ات بالاست. اما اون آزمایش منو بارها دکترها نگاه کرده بودن و هیچی نگفتن. دکتر گفت باید تکرارش کنی. و چند ازمایش هورمونی دیگه هم برای من نوشت که تکرارشون کنم. پاپ اسمیر هم ازم گرفتن. دکتر گفت با جواب همه اینا بعد عید بیا. تستهای من باید روز سه پری انجام بشه. اما مال همسر و دیروز بردیم رویان. و همونجا تستا رو دادیم.

گفتم جواب تست DNA بعد عید اماده میشه اما جواب سیمن دو ساعت دیگه حاضره. ما هم نشستیم تا جواب اونو بگیریم. خب. جواب تست سیمن آب سردی روی ما ریخت. مورفولوژی نرمال=یک درصد. جطور ممکن بود؟ این همه دارو؟ این همه رژیم سالم؟ اون همه معجون؟ و اینکه قبلا مورفولوژی مشکل خاصی نداشت وضعمون اون بود الان با این مورفولوژی که حتی نمیشه رفت تو سیکل.

مستقیم راه افتادیم بیاییم خونه. چون اصلا دلم دیگه هیچ جا رو نیمخواست. فقط یه کنج آروم که توش راحت اشکامو بریزم. توی مسیر هیچ کدوممون حرف نمیزدیم. فقط نزدیکای زنجان بود که همسر شروع کرد و گفت "خودت که میدونی من هیچ وقت کم نمیارم و هیچ وقتم تا حالا نشده سرخم کنم مقابل مشکلات زندگی، گفت اما میخوام اعتراف کنم کم آوردم و به بم بست رسیدم" من آروم اشک میریختم. و هیچی نگفتم. بقیه راه و باز با سکوت طی کردیم.

وقتی رسیدم خونه. در حیاطو که باز کردیم با صحنه جالبی مواجه شدیم. صابخوهه دیش مونو جمع کرده بود و انداخته بود جلوی در خونمون. برای چندمین باره که از نبودمون سواستفاده میکنن. پارسال عید هم که رفته بودیم اهواز خونه خواهرم. وقتی برگشتیم دیدیم اومدن خونه و در سرویس ها رو گریس زدن. درهاشون تازه بود و خوب بسته نمیشد. واسه همین خودش به خودش اجازه داده بود وقتی مانسیتیم بیاد و برامون گریس کاری کنه!

هنوز به هیچ جایی نرسیدم. ولی دارم فکر میکنم که چکار کنیم.هیچ وقت فکر نمیکردم دلم برای IVF که ازش متنفر شده بودم تنگ بشه و روز شماری کنم برای اینکه خودمو و ببرم زیر بار اون همه استرس. با دکتر سوزان هم مشورت کردم با یک درصد مورفولوژِی IVF بی فایده است.

خدایا ممنونم ازت به خاطر این همه عیدی خوبی که بهم دادی. منتظر بقیه اش هم هستم. من از این همه مشکل ابایی ندارم خدایا. ببار بر من. ببار با تمام قدرتت ببار که خوشحالم از این بارش بی وقفه نعمات!

 

 

پسندها (2)

نظرات (7)

هستي شاد
1 فروردین 94 11:41
عزيزم عيدت مبارك دعا ميكنم سال ٩٤ به آرزوت برسي
شیوا
پاسخ
سلام هستی جانم. منم دعا میکنم که سال جدید یه مامان هستی شاد بشی.
هستي شاد
1 فروردین 94 11:42
گلم توكلت بخدا باشه انشاا.. كه خيره درضمن سال نورو بهت تبريك مي گم
شیوا
پاسخ
توکل به خودش. سال نوت هم مبارک باشه الهی با بهترین ارزوها
نسیم
1 فروردین 94 14:47
عزیزم چه گویم که هر چه بگویم ممکن است زخمی باشد بر زخمهایت اما فقط شما وهمسرت نیستی که همچین مشکلی داری به خدا توکل کن همانطور که به مریم بچه داد وبه زکریا در چیری بچه داد اینها همه معجزه هستن از قدرتس پس خدا میتواند راستی عیدت مبارک وامیدوارم به همه آرزوهای زندگیت تو سال 94 برسی آمین
شیوا
پاسخ
سلام نسیم جان عیدشماهم مبارک باشه. سال خوبی داشته باشی. آمین به دعات.
صدای قلم 2
3 فروردین 94 11:11
سلام سال جدید رو بهتون تبریک میگم. امیدوارم سال خوبی داشته باشید. جسارتا طب سنتی رو ازمایش کردید؟ یا معتقد هستید بهش؟ و دوباره جسارتا اگر اشکال از همسرتون هست معمولا قسمت بالای ران (زالو درمانی) میکنن که جواب میده و من هم بعضی هارو میشناسم که جواب گرفتن. و اگر به این معتقد نیستین. و دوباره جسارتا مشکل از شماس یک روحانی در قم هس که بر اساس احادیث و داروهای گیاهی خیلی هارو درمان کرده و از جاهای مختلف ب ایشون مراجعه میکنن. اگر ب این موارد معتقد هستید راهنمایی کنم.
شیوا
پاسخ
سلام سال نو شمام مبارک. خیلی ممنون. ما تقریبا هر چیزی و که امید کمی هم داشته امتحان کردیم.
maman zahra
5 فروردین 94 13:33
تنها خداست که میداند “بهترین” در زندگیت چگونه معنا میشود! من در سال نو آن بهترین را برایت آرزو میکنم. نوروزت مبارک
شیوا
پاسخ
ممنون. سال نو شما هم مبارک باشه.
ساقه
5 فروردین 94 15:08
سلام عزیز عیدت مبارک الهی سال خوبی داشته‌باشی تو که تابحال وای وی اف داشتی چرا الان به مشکل خوردین نهایت میکرو هم یعنی نمیشه انجام بدین توروخدا این حرف رو نزن با خدا یکی از دوستهام با اینکه اسپرم همسرش صفر بود امروز فهمیدم طبیعی بارداری نا امید نشو دعا کن و از ایمه بخواه ان شا الله نتیجه دمیگیری
شیوا
پاسخ
سلام ساقه جانم عید خودت و نی نی گولو هم مبارک باشه عزیزم. تا حالا هم همه اش میکرو بوده خودم عادت دارم بگم ای وی اف.
مامان سینا
10 فروردین 94 17:09
سلام عزیزم .ممنونم که به وب سینا سر زدی .درضمن عیدتون مبارک .ایشالا سال خوبی داشته باشین .واست اروزی بهترینها را دارم عزیزم .
شیوا
پاسخ
سلام مامان سیناجان. عید شما هم مبارک.سالی شاد و پرانرژِ و براتون ارزومیکنم.