وقتی پری ادا در میاره!
بعد از رفتن عسلک پری خیلی سرم ادا میاره. خیلی تاخیر میکنه و با تاخیرش منو تو خماری روزهای پر از بودن و نبودن میندازه. روزهایی که دلت میخواد بلند شی و مانتو تنت کنی و از کوچه رد شی تا برسی ایستگاه محتشم. و از اونجا سوار اتوبوس که شدی نزدیک اولین داروخونه پیاده شی و برای چندمین بار تو دو سال گذشته با حالتی پر از تردید و ترس و ولرز و خجالت بگی "ببخشید بی بی چک میخواستم" و بعد 1500 تومنی ات را بدهی و بی بی چک ناخوش خبر رو زود بذاری کیفت و باز سوار اتوبوس شوی تا برسی خونه و خدا خدا کنی که همسر نرسیده باشه که بی بی چک و دستت ببینه و بگه این دیگه چه کاریه؟ و من بتونم با خیال راحت برم و تست کنم. باز کردنش همیشه با ترس و لرز بوده.
همیشه هم متوصل به چاقو میشوم برای باز کردنش. و سریع امتحانش میکنم. گاهی هم میگم نه این خرابه. اما ساعتی از چک کردن نمیگذره که پری میاد. انگار پری خانم هم من بازی میده. و از دور منو نگاه میکنه و یمخنده به این خوش خیالی کودکانه ام که فکر کرده ام معجزه برای من هم ممکن است اتفاق بیفتد.
تو باید خیلی خوش شانس باشی که روزی بعد سالها انتظار و درمان از خواب بیدار شوی و اون روز بشارت مادر شدن بهت برسه. تو باید خیلی خوش شانس باشی که خدا تو رو انتخاب که که این روزهای بی قراری بیرون بیای.
دلم باز هوایی است به شدت. به شدت هر چه تمام تر. از بازی پری خسته شدم. از این بازی های بچه گانه دیگر خسته شدم.