درون آینه
امروز آخرین امتحان و دادم و خدا رو شکر فعلا تموم شدم تا ترم پاییز دوباره شروع بشه و این بار پایان نامه و درد سراش و دفاع و بعدا دوباره بیکار تو خونه بشینم.
فعلا که مشغولیم به قول انسی جون. انسی جون گفتم یادش به خیر چقدر دلم برا کلاسای انسی جون تنگ شده برای انرژی مثبتش و هی تند و تند راه رفتنش موقع تدریس و خنده همیشه نشسته روی لبش.
همینه دیگه زندگی میگذره. خوبیشم به همینه. نمیشه که سکون کرد. باید گذشت و رفت و عبور کرد. ذات آدمی همینه. ذات ذرات زندگی همینه.
امروز که تموم شدیم حتی با بچه ها با هم خداحافظی هم نکردیم. جو کلاسمون خیلی سرده. اصلا مردم اینجا همه اینجورین. کلاس دوران کارشناسی هم خیلی از این بهتر نبود. اونم به خاطر حضور غیر بومی ها بود. الان تنها فرد غیر بومی کلاس منم.
عزیزک مامان هر چند میدونی هر وقا بیای عاشقت میشم و دوستت دارم ولی واقعا دیگه شوق و ذوق سابق و ندارم. همیشه برام مثل یه رویا بودی. همیشه تو رویاهام ساختمت و باهات حرف زدم و شیرت دادم و باهات حرف زدم. الان یه سالی هست خیلی کم خوابتو میبینم قبلا ها زود زود میومدی به خوابم و واقعا خوشحالم میکردی. آخرین باری که آی وی اف کردم شب قبل تست، خواب دیدم، تو یه جمع خانوادگی خودمون خاله ات و بچه هاش بودیم، تو هم نزدیک اونا و دور از من نشسته بودی و لباسای کهنه و کثیف هم تنت بود و حدود 4 ساله بودی و در عین خال قیافه معصوومی داشتی. من تلاش میکردم بیام کنارت ولی انگار یه سد بینمون بود که نمیذاشت پا شم بیام کنارت بشینم. و همونجا نشسته بودم نگات میکرد. تو هم مثل بچه آروم و مودب نشسته بودی.
بابات هم گاهی خوابتو میبینه و این نشون میده که فکرش مشغوله. ولی تعریف نمیکنه فقط بعضی وقتا وقتی حرف پیش میاد میگه منم خواب میبینم.
گاهی این فکرمو مشغول میکنه..اگه هرگز نیای چی؟؟؟؟؟ یعنی من میتونم تحمل کنم نبودنت رو؟
این روزها اینو گوش میدم.
درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟!
درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟!
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی ؟!
تویی برابر تو چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی ؟
تو هم شراب خودی ، هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی
در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است
و باد می بردش سو به سو چه می بینی
درون آینه روبرو چه می بینی