زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 18 سال و 8 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

درون آینه

1393/3/28 0:04
نویسنده : شیوا
297 بازدید
اشتراک گذاری

امروز آخرین امتحان و دادم و خدا رو شکر فعلا تموم شدم تا ترم پاییز دوباره شروع بشه و این بار پایان نامه و درد سراش و دفاع و بعدا دوباره بیکار تو خونه بشینم.خسته

فعلا که مشغولیم به قول انسی جون. انسی جون گفتم یادش به خیر چقدر دلم برا کلاسای انسی جون تنگ شده برای انرژی مثبتش و هی تند و تند راه رفتنش موقع تدریس و خنده همیشه نشسته روی لبش.متنظر

همینه دیگه زندگی میگذره. خوبیشم به همینه. نمیشه که سکون کرد. باید گذشت و رفت و عبور کرد. ذات آدمی همینه. ذات ذرات زندگی همینه. راضی

امروز که تموم شدیم حتی با بچه ها با هم خداحافظی هم نکردیم. جو کلاسمون خیلی سرده. اصلا مردم اینجا همه اینجورین. کلاس دوران کارشناسی هم خیلی از این بهتر نبود. اونم به خاطر حضور غیر بومی ها بود. الان تنها فرد غیر بومی کلاس منم.

عزیزک مامان هر چند میدونی هر وقا بیای عاشقت میشم و دوستت دارم ولی واقعا دیگه شوق و ذوق سابق و ندارم. همیشه برام مثل یه رویا بودی. همیشه تو رویاهام ساختمت و باهات حرف زدم و شیرت دادم و باهات حرف زدم. الان یه سالی هست خیلی کم خوابتو میبینم قبلا ها زود زود میومدی به خوابم و واقعا خوشحالم میکردی. آخرین باری که آی وی اف کردم شب قبل تست، خواب دیدم، تو یه جمع خانوادگی خودمون خاله ات و بچه هاش بودیم، تو هم نزدیک اونا و دور از من نشسته بودی و لباسای کهنه و کثیف هم تنت بود و حدود 4 ساله بودی و در عین خال قیافه معصوومی داشتی. من تلاش میکردم بیام کنارت ولی انگار یه سد بینمون بود که نمیذاشت پا شم بیام کنارت بشینم. و همونجا نشسته بودم نگات میکرد. تو هم مثل بچه آروم و مودب نشسته بودی.هیس

بابات هم گاهی خوابتو میبینه و این نشون میده که فکرش مشغوله. ولی تعریف نمیکنه فقط بعضی وقتا وقتی حرف پیش میاد میگه منم خواب میبینم.

گاهی این فکرمو مشغول میکنه..اگه هرگز نیای چی؟؟؟؟؟ یعنی من میتونم تحمل کنم نبودنت رو؟ غمناک

این روزها اینو گوش میدم.

درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟!

درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟!

تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی ؟!

تویی برابر تو چشم در برابر چشم

در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی ؟

تو هم شراب خودی ، هم شراب خواره ی خود

سوای خون دلت در سبو چه می بینی

در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است

و باد می بردش سو به سو چه می بینی

درون آینه روبرو چه می بینی


 

پسندها (5)

نظرات (11)

خاطره
28 خرداد 93 0:28
شیوا جانم امیدوار باش..توکل به خدا
مامان
1 تیر 93 11:41
به سلامتی که امتحاناتت را دادی خسته نباشی . به منم سر بزن عزیزم
فاطمه ع
1 تیر 93 19:22
سلام عزیزم انشاا.. که میاد ما دعا گو هستیم عزیز این بارم امتحان کنید ازدرگاه خدا ناامید نشو عزیزم
شیوا
پاسخ
سلام عزیزم. انشاالله برای همه منتظرا
مامان
5 تیر 93 10:52
سلام عزیزم . خوبی خانومی ؟ چه خبرها ؟ خوبید به سلامتی ؟
شیوا
پاسخ
سلام عزیزم .مرسی سعی میکنم خوب باشم. خبرهای جدید هم که تو دو تا پست جدیدم نوشتم.ممنون که سر میزنی.
فاطمه ع
9 تیر 93 14:12
یه سر بیا پیشم
شیوا
پاسخ
چشم فاطمه جون حتما.
مريم
11 تیر 93 10:38
سلام عزيزم انشالا كه تو اين ماه عزيز كه خدا در رحمتش به روي همه ما باز است به آرزوت برسي خوشحال ميشم به منم يه سر بزني نظر بده كه بدونم اومدي و بهم سر زدي
شیوا
پاسخ
سلام عزیزم. ممنون از دعای قشنگت. انشاالله سر میزنم .
هنرمند
23 تیر 93 11:23
مرده بدم زنده شدم،گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم دیده ی سیرست مرا،جان دلیرست مرا زهره ی شیرست مرا،زهره ی تابنده شدم گفت که سرمست نه ای ،رو که از این دست نه ای رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم سلام و عرض ادب
شیوا
پاسخ
سلام بر شما
یه مامان منتظر
26 تیر 93 23:07
سلام خیلی سر میزنم به وبت اما بروز نشده کجایی نیستی انشا الله که مامان شدی گلم سرت شلوغه
شیوا
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از لطفت. فکر کنم پستای جدیدم جواب سوال شما رو داده باشن. و دلیل غیبت توشون باشه.
نیلوفر
27 تیر 93 14:14
فروش عروسک های دستبافت با قیمت مناسب به وبلاگم سر بزنید http://honarhayeme.blogfa.com/
مامان
5 مرداد 93 9:00
* خداوندا تو را شاکریم که یک ماه میهمان و این اجازه را به ما دادی تا سحرها عاشقانه با تو سخن بگوییم و درد دلمان را با تو بگوییم و اکنون روز اول شوال را بر ما عید گرداندی عید بر عاشقان مبارکباد.
الی
27 مرداد 93 11:53
از بعد از امتحاناتت نیومدی بیا و از خبرای خوب برامون بنویس
شیوا
پاسخ
اومدم الی جون ولی نه با خبرای خوب.