زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 18 سال و 14 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

یادته وقتی بچه بودی

1393/2/2 15:10
نویسنده : شیوا
473 بازدید
اشتراک گذاری
ده دوازده ساله که بودم...تابستونا رو بیشتر باغمون میرفتیم..چون بابام عاشق کار کردن تو باغ و رسیدن بهش بود. کنار باغمون یه رودخونه بزرگ بود..و اون ور رودخونه یه ردیف درخت زردآلو بود..اون موقعها و بیشتر وقتی کوچکتر بودم با داداش کوچکم همیشه خدا تو روزدخونه بازی میکردیم..و روسری مامانمو میگرفتیم و اون بیچاره هم همیشه مجبور بود یه روسری زاپاس با خودش بیاره که موهاش لخت نمونه.. میدونید با اون روسری چکار میکردیم؟ باهاش ماهی میگرفتیم. یعنی میخواستیم ماهی بگیریم.. ولی هرگز حتی یه ماهی هم نگرفتیم..جز یکی دو بار که بابام برامون گرفت..اونم اندازه کف دست میشد..و دادشم روی اتیشی که مامانم برای درست کردن چایی روشن کرده بود کبابش میکرد..ولی من هیچ وقت دلم نکشید بخورم..اخه ماهی به اون کوچولویی و نمیتونستم بخورم..هدف من از گرفتن ماهی گذاشتنشون تو تنگ بود..و هدف دادشم کباب کردنشون بود.. همیشه خدا اهداف و ایده های من با بقیه اعضای خانواده فرق میکرد. همیشه تو عالم خیال بودم.. بعد که بزرگتر شدم..من خودم تو چمنزار بغل باغمون ..عصرای خنک تابستون قدم میزدم.. تو اون قدم زدنها..داستان میگفتم برای خودم.. یعنی به حالت منو لوگ برای خودم نمایش اجرا میکردم.. نمایش من دو نقش بیشتر نداشت.. خودم که مامان بود..و نی نی م..نقش هر دوشون و خودم میگفتم.. و اون موقع چون از همه مرردا بدم یمومد..دلم میخواست کاش میشد که بدون ازدواج مامان میشدم..و یه بچه داشتم.. تو اون رویاهای کودکانه ام..به نی نی شیر میدادم.براش لالای میخوندم.براش گوشواره میخردم. و البته تربیتشم میکردم.به قول خودم..بهش میگفتم مامانی اینجوری باشی ..مامانی دختر خوبی باش. ولی هرگز حتی یه ذره فکر نمیکردم.تو سن 28 سالگی هنوز چشمم به راه باشه. من تو سالای قبل خیلی بی قراری کردم. ولی الان دیگه نمیخوام بی قراری کنم. میخوام اینجا برام جایی باشه مثل همون چمنزار بغل باغمون.. و من حداقل اون رویای بچگی مو اینجا داشته باشم.. هرچند مثل اون چمنزار نمیشه ولی دلم یه گوشه دنج میخواد که فقط خودم از رویاهام بگم و همسرم و با حرف های تکراری بچه اذیت نکنم.
پسندها (1)

نظرات (4)

آزاده
2 اردیبهشت 93 16:07
سلام خانومی انشاالله به آرزوت میرسی منم منتظر یه نی نی خوب هستم
شیوا
پاسخ
سلام عزیزم.. مممنون از دعای قشنگت.. امیدوارم خدا بهت یه نی نی خوب و سالم بده.
مامان مهدیه
2 اردیبهشت 93 16:18
سلام عزیزم دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان تو جشنواره نوروزی شرکت کردن ممنون میشم به وب ما بیاین و بهشون رای و امتیاز5 رو بدین
محبوبه
15 اردیبهشت 93 14:46
کاش می شد همیشه تو دوران کودکی موند. دلم گرفت به منم سر بزن خوشحال می شم
شیوا
پاسخ
این نوستالژی سفر در زمان همیشه با ما ادمها هست. حتما سر میزنم.خانمی.
مامانی
18 اردیبهشت 93 19:18
سلام منم تقریبادوماهه مامان شدم دخترم ادرینا/منم دعامیکنم ی نی نی سالم خدابهت بده دوستم ب وب منم سر بزن عزیزم
شیوا
پاسخ
مبارک باشه. دست راستت رو سر همه منتظرای نی نی.