خونــــــــــه
این روزها دلم عجیب خونه خودمو میخواد. خونه ای که راحت توش نفس بکشم. خونه ای که کسی بهم نگه در و باید اینطوری ببندی. در حالیکه فکر نکنم مستاجری رو کسی مثل من رعایت کنه. اونم من. واقعا نمیدونم چطور در و ببندم چون هر وطری میبند به خدا صدا داره و بهم بر خورد اقای صابخونه وقتی اومدی و بهم نشون دادی که در و اینوطوی ببندم .نه به خاطر اینکه گفتی در درجه اول به خاطر اینکه من در و اروم میبندم و گفتی.
خونه ای که بتونم راحت برم حیاطش و هر چقدر دلم میخواد اونجا قدم بزنم اینجا از حیاط فقط و فقط برای بیرون رفتن و اومدن تو خونه استفاده میکنیم. حتی خونه قبلی هم با اینکه حیاط خلوتش فقط مال خودمون بود ولی مگه جرات میکردم برم اونجا اون پیرزنه میمود رو تراس و منو دید میزد که مثلا الان قراره چکار کنم. یا اون شبی که لیلا اینا خونه مون بودن ..لیلای بیچاره دلش خواست تو حیاز مسواک بزنه که پیرزنه اومد رو تراس و تا ما نرفتیم تو اونم نرفت. انگار که همو بغل گوش ما بود.
خلاصه که دلم بد جوری چهار دیواری اختیاری خودمو میخواد.
ولی اووووووووووه..کو تا بتوینم اولین ریالشو بذاریم. هنوز به خاطر شاریط درس خوندن و درمانهای زیاد برای نی نی نتونستیم حتی یه ریال هم برا یخونه بذاریم کنار. و معلوم نیست ایا تا 10 سال دیگه بتوینم به ارزوم برسم یا نه.
القصه..من امروز دلم خیلی گرفته بود. هر چند که درسای زیادی برای خوندن دارم ولی اگه امروز نمینوشتم دلم بیشتر میگرفت.
پ.ن: نظرات پستای قبلی و واقعا نتوستم تایید کنم چون نمیتونم بدون جواب همینطوری تایید کنم. به نظر من درست نیست جواب محبت دوستان رو ندم.