زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 18 سال و 5 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

چرا هیچ دری به روی ما باز نمیشه؟

1395/5/5 14:03
نویسنده : شیوا
757 بازدید
اشتراک گذاری

دو ماه دیگه عمر زندگی من و همسر به دوازده سال تمام میرسه. نمیخوام تکرار مکررات کنم اما واقعا هیچ دلخوشی ندارم. الان که اینجا نشستم و دارم چشمای خیسم و پاک میکنم همزمان به خیلی چیزا فکر میکنم به فشاری که صابخونه بهمون میاره و هر روز یه بهانه بنی اسراییلی میاره که وادارمون کنه خودمون بریم اخه کجا بریم وقتی دو ماه دیگه به کل از این شهر باید بریم و دست خودمون نیست که این دو ماه و اینجا بمونیم. هر کسی معنی شغل دولتی و بدونه اینو میتونه درک کنه. از طرفی ماشینمونو که میخوایم بفروشیم وقت شوهرم کامل گرفته میشه 19 شهریور امتحان بورد داره و خیلی عقبه امتحان ارتقاشم با اینکه خیلی خوند خراب کرد چون واقعا فکرش درکیر مسائل زیادی بود بزرگترینش فشار مالی بود که این ماههای اخر هر ماه پول قرض کردیم و ابرو برامون نمونده چون مدام باید 500 تومن 500 تومن قرض کنیم از این اون. ازطرفی مریضیهای پی در پی من دیسک کمرم و درد پام و مشکل معدم و سرقه های شدیدی از از سه ماه قبل دارم و خیلی درگیر دکتر رفتن و پول خرج کردن شدیم. هنوزم سرفه هام خوب نشده. از طرفی مشکل بچه قرص ومحکم پابرجاست. از یه طرفم خانواده شوهرم که اوج نامردی و در حق پسرشون تموم کردن و مدام یا مشکل درست میکنن یا گلایه میکنن و به روی خودشونم نمیارن که ما حتی پول اجاره خونه رو به سختی پیدا میکنیم. و اونا در اوج رفاه بیخیال ما لم دادن و مدام هم دست پیش میگیرن که پس نیفتن. 

همسرم 37 خودم سی ساله شدم و دیگه پیگیر درمان نیستیم. چند تا خرت و پرت خونه رو هم داریم میفروشیم بلکه یه تومنی جور بشه که این دو ماه هم بتونیم یه جوری بخور نمیر طی کنیم. مبلا و چند تابالش پر و دو تا کابینت فلزی و فروختم هنوز نیومدن ببرن. ماشینم امروز عصر همسر میبره بنگاه که مشتری پیدا بشه فقط خدا کنه وقتشو زیاد نگیره الان یک ساعتم براش مهمه چون خیلی عقبه و واقعا زندگی اینده وارییش به امتحان بورد بسته است.

 

خدایا میشه فقط یکی از درها رو به رومون باز کنی.

از دنیات خسته شدم ازش تنفر دارم دوازده ساله رنگ خوشی و ندیدم.حشرت یه عکس آلی ای تو این دوازده سال به دلم مونده به قرآن.

بشه کم اوردم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سعیده
28 آذر 95 8:24
هنوزم برات آرزوی رسیدن به تمام خواسته هایت رو دارم امیدوارم هر چه زودتر کلمه انتظار از تو وبت حذف بشه...حلال کن.خدانگهدار
شیوا
پاسخ
جوابت قانعم نکرد...روزی که بعد چند وقت اومدم وبو باز کردم حالم خیلی گرفته بود و گفتم خوبه اگه پیام خوبی از دوستان باشه که حالمو بهتر کنه..که دقیقا پیامهای تو عین پتک تو سرم کوبونده شد..خیلی گشتم که ببینم این ای پی مال کیه که اینقد منو بی عقل خطاب کرده...چه خصومتی داره...عوض دلداری چرا اینقد منو کوبیده...ایا حالا که نمیتونه کاری بکنه که حالم بهتر بشه بهتر نبود سکوتمیکرد؟ وقتی دیدم این ای پی متعلق به کسیه که من جزو بهترین دوستای وبلاگی میدونستمش واقعا شوکه شدم... منم برات ارزوی بهترینها رو دارم....خداروشکر دلم جای نگه داشتن کینه و خصومت نیست...اما اون دو سه روز واقعا حالم بد شد و ترجیح دادم پستای اخیرمو که بوی حال و روزای بد این یکی دوسال اخیرم توش بود رمز دار کنم و فقط برای خودم بمونن.. به نطرم برای اینکه بدونی چقدر ناراحت شدم کافیه ببینی که با نوشتن تو وبلاگم خداحافظی کردم.. اما خوشحالم برای شما که هیچ وقت اشتباه نمیکنید و زندگی خوبتون صرفا از عقل خودتونه و لطف خدا درش هیچ تاثیری نداره..موفق باشی.