کاش این بار میتونستم بگم خوبم خوشحالم خبر خوب دارم
هیچ کس حتی همسرم نمیتونه درک کنه من غیر از اون پنج بار انتقال قبلیم این سری برای رفتن به تهران و سختیایی که اونجا کشیدم چی کشیدم. توضیح دادنشم بی فایده است چون باید خودت تجربه کنی اون همه سختیو که وقتی حتی بهش فکر میکنم دلم میلرزه.
شبی که انتقال داشتم جا نداشتیم بریم به دنبال مسافرحونه با نازلترین قیمت سراز ناصرخسرودراوردیم اونجا با دیدن اون جای عجیب به شدت گریه میکردم با صدای هق هق.
اما انصاف نیست عدالت نیست به خدا انصاف نیست بازم بی بی چکای من منفی بشه. خدایا چی داری به سرم میاری؟ دارم از صبح دیوونه وار گره مکنم هرچی از دهنم دراومده میگم چون حق من بود بعد از ده سال و کلی زجر مادر بشم. به خدا حق من بود. تو حق نداری منو از نعمت مادر شدن محروم کنی. تو حق نداری به زجرهای من بی تفاوت باشی.
حتی بعد از سقطمم حالم بهتر از الان بود. دلم داره میترکه. حالم خیلی بده. دلم میخواد یکی و پیدا کنم بزنمش و حرصمو خالی کنم من دارم زجر میکشم م به کائنات حق نمیدم بازم جلوی مادرشدن منو بگیرن.
به من نگین فرزند خوانده که دیوونه میشم نگین اهدایی که قاطی میکنم. اونا بچه من نیستن از گوشت و خون من نیستن هر حرفی هم لازم بوده باهاشون توجیه شم شنیدم اما قبول نکردم من تازه کار نیستم تو این راه لعنتی. من جون دادم تو این راه. من مردم.
وای وای که حالم چقدر بده.