زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

نکن این کارو دختر.زشته.

1395/1/29 20:02
نویسنده : شیوا
714 بازدید
اشتراک گذاری

یه روزی که الان خیلی دوره من عروس شدم، آرایشگاه رفتم، موهامو مش زدن، خودم هیچ نظری ندادم، هیچی بلد نبودم، کسی هم هیچی یادم نداد، یادمه خودم برا یخودم بالش درست درست کردم ببرم به عنوان جهزیه، شبها تو راهرو منتهی به پشت بام مینشستم و رو بالشی ها و میدوختم. پارچه سفید با گلهای قرمز. یه روز همسر زنگ زد و گفت حاضر شو میام دنبالت بریم خرید. منم به خواهرم گفتم باهام بیاد. خواهرم گفت به مامان بگو اونم بیاد. منم گفتم نمیخواد. من دختر بدی نبودم. من فقط فکر میکردم مادر من از هیچی خوشش نمیاد. مادر من حوصله هیچی نداره. منم دختر جوون 19 ساله چه میدونستم از زندگی؟ از رسم و رسوم؟ هیچی. کسی هم چیزی یادم نمیداد؟ یادمه روزیکه از آرایشگاه اومدم و موهامو هایلایت کرده بودم، سحر دوستم زنگ زد گفت میام ببینمت دو دیقه بعد سحر رسید و همون پایین تو راهرو موهامو نگاه میکرد و به به میگفت منم خوشحال و شاد کیف میکردم. بعد چند دیقه اومدم بالا دیدم مامان و خواهرم عصبانی و ناراحتن. خواهرم که دلیل عصبانیتش برام قابل توجیه بود، اما مامانم چرا عصبانی بود؟ مامانم چرا از هایلایت کردن موهای من اینقد عصبانی بود؟ چرا اونقد بهم تشر زد؟ من فردا عروس میشدم و مامانم اینجوری منو بدرقه میکرد؟ مامان میگفت چرا عین دخترای ... تو راهرو وایسادی و درای موهاتو به سحر نشون میدی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!( اشتباه نکنید ما تو یه خونه اپارتمانی نبودیم که اتفاقا همسایه ها از راهرو رد بشن و منو ببینن. خونه ما فقط خودمون بودیم و راهرو هم کسی جز سحر منو نمیدید. اما مادر من با همه چیز مخالف بود با رنک مو با لباسای رنگ مشکی با کلاس غیر درسی رفتن با حرف زدن دختر و دامادش جلو خودش و بابام با خیلی چیزا مخالف بود اما من تا حالا اکثر اون خط قرمزای مادرمو شکستم.

گاهی فکر میکنم من چرا نمیتونم حتی وقتی بعد دو ماه پدر مادرمو میبینم ببوسمشون؟ بعد میگم شادی همین کارای مادرم دل منو زخم کرده. البته کنار همه اینها مامان و بابای من خیلی مهربونن. کنار این اخلاقاشون اخلاقای خوب زیادی هم دارن. اما خب گاهی این اخلاقاشون اذیتم میکنه.

 

پسندها (1)

نظرات (3)

سعیده
30 فروردین 95 9:26
عزیزکم تفاوت نسل ها در رفتار انسان هاخیلی عادی هست پدر و مادر های ما هم با تفاوت سنی که با ما داشتن و اقتضا دوره زمونه خودشون نظراتشون با ما متفاوت بوده و هست...خودتو درگیر خاطرات تلخی نکن که قلب نازنینت رو جریحه دار کنه ...خواهر خوبم مثبت بیاندیش که ما همه دوستانت تمام انرژی های مثبتمون رو سوی تو روانه می کنیم و امسال سال رسیدن به خواسته ات هست...الهی آمین
شیوا
پاسخ
سعیده عزیزم1ف مرسی که هستی و درکم میکنی. خودمم اصلا دلم نمیخواد خاطرارت تلخ و مرور کنم و عسی میکنم خصوصا این روزها کل ذهنم و روح و روانم درگیر انرژِ های مثبت کنم. نمیدونم چرا زیا موفق نمیشم تو این کار.
حانیه
14 اردیبهشت 95 16:54
چرا همه فک میکنن بچه حتما باید از وجود خودشون باشه که بتونن طعم مادر شدنو بچشن چرا چند سال خودشونو عذاب میدن تا بچه دار شن چرا نمیخوای مادر شی مادر یه بچه که اونم به وجودت احتیاج داره به محبتت به مادری کردنت .یکی از آشنا های ما بعد دو سال انتظار و درمون که نتیجه نداشت یه بچه ناز سه ماهرو به فرزندی قبول کردن این دختر بچه تو فامیل تکه اینقدر نازه که همه عاشقشن پدرو مادرش تصمیم دارن یه خواهر ناز دیگه واسش بیارن که تنها نباشه . حکمت خدا اینه از جوونیت استفاده کن و با حسرت نگذرونش میتونی هم خودت شاد باشی هم یه بچه رو شاد کنی عزیزم .خودتو در گیر گذشته نکن گلم تو زمان حال زندگی کن نزار حرفای بی مورد اطرافیان روت تاثیر بد بزاره .من هنوز ازدواج نکردم هم خودم میخواستم هم عشقم ولی همه گفتن هنوز بچه ام و فعلا 17 سالمه ما قبول کردیم تا 5 سال دیگه ازدواج کنیم البته با کلی شرط و شروط سخت مامانم که باید عشقم عملی کنه .ولی با هم از همین الان قرار گذاشتیم اگه بچه دار نشدیم همون اول زندگی یه بچه رو به فرزندی قبول کنیم .شاید شما نمیتونی کسی رو به عنوان بچه ات قبول کنی ولی به نظرم باید خودتو با شرایط زندگی وفق بدی نه اینکه اذیت شی
سعیده
18 اردیبهشت 95 11:22
روز تولد امام حسین پرواز دارم به کربلا و انشالله حاجتمو می گیرم و از حضرت علی و امام حسین می خوام هر چه زودتر حاجت تو رو بدن...آمین ...بیادتم و دعاگوت
شیوا
پاسخ
عزیزکم سعیده جانم زیارتت قبول باشه انشاالله حاجت روا میشی دوست مهربون نادیده ام. ممنون به خاطر این همه عشق و مهربونیت.