زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه سن داره

نبودن تو یعنی...

چشم زخم

نمیدونم قبلا هم گفتم یا نه؟   من به هیچ وجه آدم خرافاتی نیستم و قضیه چشم زخم هم خرافه نمیدونم. چون وجود داره. حالا اینکه اصلا جریانش چیه و دقیق نمیدونم. من خیلی روم تاثیر داره. و در حدیه که خیلی خیلی زود هم چشم زخم روم تاثیر میذاره. بارها و بارها هم برام پیش اومده. مثلا کافیه یکی الان منو ببینه بگی وای خوش به حالت چقدر شادی تو دختر! به صبح نکشیده یه اتفاق بدی حتما برام میفته. یا کافیه با یکی رابطه ام خیلی صمیمی باشه. تا شخص سومی این رابطه رو ندونه خوبه. اما امان از روزی که شخص سومی بدونه. اون رابطه تبدیل به سردترین رابطه تاریخ ! میشه. همین الناز دوستم. مدت زیادی با هم گرم و صمیمی بودیم چقدر با هم خوب بودیم و همو دوست داشتیم....
10 ارديبهشت 1394

یک سال "نبودن تو یعنی"

سلام عسل جانم! نوشتن برای تو یک ساله شد امروز. البته من سالهاست برات مینوشتم اما نوشتن برات تو این خونه مجازی یک ساله شد امروز. عسلم یعنی سال دیگه این موقع این خونه چی توش نوشته میشه؟ اصلا هنوز هست یا نه؟ صابخونه اش هنوز مینویسه یا نه؟ عسلم این روزا حس های عجیبی دارم. حس بدی نیست . اما ... دلم میخواد با یکی حسابی درددل کنم و از همه حرفای دلم بهش بگم. دلم میخواد باباییت بشینه پای حرفام. من حرف بزنه و اون بگه جونم. عسل جونم به نظر تو هم آدمها بعد یه سنی نیاز به عشقولانه با همسراشون ندارن؟ نیاز به عشق دادن و بخشیدن ندارند؟ چرا همه چیز دنیای ما اینقدر زود رنگ و بوی تکرار و عادت میگیره؟ چرا همه چی بعد یه مدت ازآب و تاب میفته؟ چرا من دیگه...
2 ارديبهشت 1394

قصه های من برای تو

سلام عسلم خوبی مامانی؟ مامانی امروز اومدم یه چیزی بهت بگم. مردم میگن "حاملگی پوچ" من از این کلمه خیلی بدم میاد. یعنی چه؟ پوچ؟ من قبول ندارم. تو عسل من بودی و هستی نازنینم. تو یه روز میای پیشم و من و لبریز از شادی میکنی مهربونم. لطیفترین حس من خواهی شد. چشمهات مامن خستگی هام میشن. پاها و دستای کوچکت همه عشق میشن و منو سیراب میکنن. تو وقتی بیای عسلم، من اون روز دوباره متولد میشم. وقتی بیای دیگه دنیای من تو میشی. بیا نازنینم. بیا و نذار من 19 مرداد 94 به دوباره چشمام خیس یادهای گذشته بشن گل همیشه بهارم.
31 فروردين 1394

پی پی دی

به سختی بیدار شدم. چشمام هنوز خواب بودن که پاشدم. بالاخره امروز ناشتا بودم و از دیشب ساعت 10 به بعد چیزی نخوردم. با اینکه دو سه روزه سرگیجه دارم و صبح هم داشتم گفتم بالاخره باید ازمایشات و بدم. رفتم آزمایشگاه میلانی. همه آزمایشات و داشتن جز PPD. منم گفتم اشکال نداره پی پی دی و میرم نعمتی میدم. اینا و همینجا بدم بهتره. خلاصه که نوبتم شد و رفتم بالا نمونه بدم. وای خانومه 4 تا لوله اماده کرد و برچسپ آزمایشای مخلتفمو رو لوله ها میزد رو هر کدوم دو تا زد. لوله ها دو تاش بزرگ بود دو تا دیگه کوچک. خیلی ترسیدم چون طی یک هفته گذشته دو بار دیگه هم آزمایش دادم. ولی چاره ای نبود. دستمو زدم بالا و به خانومه گفتم چند روزه سرگیجه دارم. گفت اشکال نداره آروم ...
31 فروردين 1394