زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

بچه ای خارج از رحم

تا سه نشه بازی نشه.اما برای من تا ده نشه بازی نشه. تشخیص= EP  احنمال بسته شدن لوله ها   درمان دارویی اگه جواب نده اقدام جراحی.
21 آبان 1394

خونه بدون او

سلام به همه دوستانیکه در این مدت همراهم بودن و درددلای منو خوندن و برام دعا کردن. این خونه برام نقش یه مامن و داشت که واقعا با وجود همه شبکه های اجتماعی که خود من حداقل دوساله از وایبرتلگرام یا خیلیای دیگه شون استفاده کردم اینجا باز برام یه چیز دیگه بود هر چند دیگه وبلاگستان مثل قدیما نیست و خلوت شده. شش هفت سال قبلا خیلی شلوغتر بود و پرهیاهوتر.  اما من باید از این خونه برم چون دیگه دلیلی برای نوشتن تو اینجا ندار. طبق قرار قبلیم با همسرم و طبق حساب مالیمون دیگه درمانی صورت نمیگیره.  دیشب من مستاصلانه تو مقالات معتبر خارجی دنبال راهی برای درمان DNA FRAGMENTATION  لعنتی میگشتم و به همسرم چیزایی در موردش میگفتم و اون برگشت به ز...
12 آبان 1394

پایان

پایان همه قصه ها که شیرین نیست. کی گفته باید همه قصه ها اخرشون رسیدن باشه؟ بعضی از قصه ها پایان تلخ و غم انگیزی دارن. وقتی قهرمان داستان هی میره و نمیرسه از هفت خوان رستم هم عبور میکنه و باز نمیرسه اونجا پایان تلخ داستان ماست.  خب اینم اخر قصه منه دیگه. اما با همه بدبینیام هرگز فکر نمیکردم پایان قصه من این باشه. ولی شد. از این فصل جدیدی تو زندگی من آغاز میشه فصلی که همه معادلاتش با قبل فرق میکنه. فصل تازه قهرمان داستان ما اینه که دیگه توش حرفی از بچه نیست. دیگه تلاشی برای رسیدن بهش صورت نمیگیره. دیگه این قهرمان شکست خورده ما میدونه که  دیگه خبری از بچه نیست. دیگه انتظار معنیی نداره! دیگه هیچ وقت قرار نیست در اینده ای دور یا نزدیک...
7 آبان 1394

کاش این بار میتونستم بگم خوبم خوشحالم خبر خوب دارم

هیچ کس حتی همسرم نمیتونه درک کنه من غیر از اون پنج بار انتقال قبلیم این سری برای رفتن به تهران و سختیایی که اونجا کشیدم  چی کشیدم.  توضیح دادنشم  بی فایده است چون باید خودت تجربه کنی اون همه سختیو که وقتی حتی بهش فکر میکنم دلم میلرزه.  شبی که انتقال داشتم جا نداشتیم بریم به دنبال مسافرحونه با نازلترین قیمت سراز ناصرخسرودراوردیم اونجا با دیدن اون جای عجیب به شدت گریه میکردم با صدای هق هق. اما انصاف نیست عدالت نیست به خدا انصاف نیست بازم بی بی چکای من منفی بشه. خدایا چی داری به سرم میاری؟ دارم از صبح دیوونه وار گره مکنم هرچی از دهنم دراومده میگم چون حق من بود بعد از ده سال و کلی زجر مادر بشم. به خدا حق من بود. تو حق ندا...
6 آبان 1394

حالم

وقتی پشت سر هم اینجا مینوسم یعنی حالم خوب نیست. یعنی دلم فقط میخواد با خودم حرف بزنم. یعنی مثل همین الان که رو سینک داشتم برنچ و میشستم که خیس کنم چند دیقه اب داشت میرفت و من اشک میریختم و با صدای بلند هق هق میکردم. نمیخوام بهش بگم که حالم خوب نیست اما اون خودش میدونه وقتی تو ظاهر زیاد میخندم حالم خوب نیست. یعنی نمیدونه؟ نمیدونه وقتی میاد دنبالم و من ازدور میخندم یعنی کلا به هم ریختم؟ دلم میره روزای اول عروسی میرم سراغ آلبوم با اون حال خستگی مفرطم میرم سراغ عکسا عروسی و دونه دونه نگاهشون میکنم. اون غم بزرگ چیه تو چهره من نشسته؟! تو تقریبا همه عکسای بعد عروسی تا دو سال پیش یه غم بزرگ تو چشمای منه! اما عکسای قبل عروسی، تو همشون چشام از خوش...
20 مهر 1394

میترسم

میترسم بعد از این همه انتظار هر دو با هم بیایید   تو و فراموشی!
20 مهر 1394